چشمانم روشن شد
پسر.... ميگويد: در مكه در آن هنگام كه هنوز امام رضا عليهالسلام به خراسان نرفته بود، به محضر آن حضرت رسيدم، عرض كردم: «ميخواهم به مدينه بروم نامهاي براي فرزندت امام جواد عليهالسلام در مورد من بنويس و مرا سفارش نما (تا از لطف و عنايت او برخوردار گردم).» امام رضا عليهالسلام تبسمي فرمود و نامهاي نوشت و به من داد، من آن نامه را به مدينه آوردم، و در آن وقت از هر دو چشم نابينا شده بودم، به خانهي حضرت جواد عليهالسلام رفتم، خدمتكار خانه به نام موفق، حضرت جواد عليهالسلام را كه (در آن هنگام كودك شيرخوار بود) در گهواره نهاد، من نامه را به موفق دادم، حضرت جواد عليهالسلام به موفق فرمود: «نامه را بگشا.» او نامه را گشود و در برابر چشم حضرت جواد عليهالسلام قرار داد، حضرت جواد عليهالسلام به آن نامه نگريست و به من فرمود: «يا محمد ما حال بصرك؟» «اي محمد! چشمت چطور است؟» [ صفحه 73] عرض كردم: «اي فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم، به چشم درد مبتلا شدهام و هر دو چشمم چنان كه ميبيني نابينا شده است.» حضرت جواد عليهالسلام فرمود: «نزديك من بيا.» نزديك رفتم، دستش را دراز كرد و بر چشمم كشيد، هماندم چشمانم سلامتي خود را باز يافتند و بينا شدند. پس دست و پاي حضرت جواد عليهالسلام را بوسيدم، و در حالي كه بينا بودم از محضرش بيرون آمدم. [55] . [ صفحه
ای آشنای هر دل درد آشنا سلام...
ما را در سایت ای آشنای هر دل درد آشنا سلام دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : algavad بازدید : 73 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 1:42